در آداب سخن گفتن و شرط آن
حکایت
جوانى خردمند از فنون فضایل(227) بهرهاى فراوان داشت و طبعى نافر(228)، چندانکه در مَحافل(229) دانشمندان
نشستى زبان سخن ببستى.
بارى پدرش گفت: اى پسر! تو نیز آنچه دانى بگوى. گفت: ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و شرمسار شوم.
نشنیدى که صوفیى مىکوفتزیرِ نعلینِ خویش میخى چند
آستینش گرفت سرهنگىکه بیا نعل بر ستورم بند
[نگفته ندارد کسى با تو کارولیکن چو گفتى دلیلش بیار]
اى عزیز;
اگر کسى به جواب دادن مشغول شد و تو بهتر از او مىدانى، صبر کن تا سخنش تمام شود; آنگاه جواب خود
بازگو - امّا به گونهاى که جوابگوى قبلى را سرزنش نکنى.
اى عزیز;
هر که در پیش سخن دیگران افتد تا مایه فضلش بدانند، پایه جهلش معلوم شود.
ندهَد مرد هوشمند جوابمگر آنگه کزو سؤال کنند
گر چه بر حقّ بود مزاج سخن(230)حمل دعویش بر محال کند
اى عزیز بدانکه;
در گفتگوهایى که در حضور تو، میان دو کس گفته مىشود، اندیشه مکن. و اگر صحبت از تو مخفى مىدارند،
پنهانى گوش مده; و تا تو را در صحبت، با خود مشارکت ندادهاند، مداخله مکن.
حکایت
تنى چند از بندگانِ سلطان محمود گفتند حسنِ میمندى(231) را که: سلطان امروز تو را چه گفت در فلان مصلحت؟
گفت: بر شما هم پوشیده نباشد. گفتند: آنچه با تو گوید به امثالِ ما گفتن روا ندارد. گفت: به اعتماد آنکه داند که
نگویم، پس چرا همى پرسید؟
نه هر سخن که برآید بگوید اهل شناخت(232)به سرّ(233) شاه سر خویشتن نشاید باخت
اى عزیز بدانکه;
با افراد ساده، به کنایه و ابهام سخن مگو. صدا را نه بلند کن و نه آهسته، بلکه به اعتدال سخن گوى. و اگر در
صحبت تو مطلبى مبهم شد، در توضیح آن مثالهاى روشن بزن - و گرنه کوتاه سخن گوى.
و از کلمات نا آشنا و کنایههاى عجیب، استفاده مکن.
اى عزیز بدانکه;
سخنى که با تو گویند، تا تمام نشده جواب مگو. و نیز درباره آنچه مىخواهى بگویى، فکر کن و آنگاه بگو.
هر که تأمّل نکند در جواببیشتر آید سخنش ناصواب(234)
و نادان را بِهْ از خامشى نیست، وگر این مصلحت بدانستى نادان نبودى.
چون ندارى کمال و فضل آن بهکه زبان در دهان نگهدارى
آدمى را زبان فضیحه(235) کندجَوْزِ(236) بى مغز را، سبکسارى
و صحبت تکرارى مکن، مگر به ضرورت به آن احتیاج داشته باشى.
حکایت
»سَحْبان وائَل«(237) را در فصاحت بىنظیر نهادهاند، به حکم آنکه بر سر جمع، سالى سخن گفتى، لفظى مکرّر
نکردى; و گر همان اتّفاق افتادى به عبارتى دیگر بگفتى. وز جمله آدابِ نُدَماى(238) ملوک یکى اینست.
سخن گرچه دلبند و شیرین بودسزاوار تصدیق و تحسین بود
چو یکبار گفتى، مگوُ باز پسکه حلوا چو یکبار خوردند، بَس
اى عزیز بدانکه;
در وقت صحبت، عصبانى و بىتاب مشو; و فحش و کلمات زشت در سخن مگو; و اگر در عبارتى مجبور
شدى کلمهاى زشت بر دهان جارى کنى، سعى کن به گوشه و کنایه، آن را بیان کنى.
از شوخى زشت بپرهیز. و در هر جا سخن مناسب با مجلس گو و در بین صحبت، با دست، چشم و ابرو اشاره
مکن - مگر که مطلبى محتاج اشارهاى باشد، آنگاه آن را بر صورت پسندیدهاى ادأ کن.
اى عزیز بدانکه;
در صحت و درستى سخنت، با اهل مجلس بحث و جدل مکن -مخصوصاً با افراد ساده و کماندیش - و نیز
کسى که پافشارى در او اثر نکند، اصرار مکن.
حکیمى گوید: با کسى که سخنت را تکذیب کند گفتگو مکن. و براى کسى که گوش نمىدهد
حرف مزن.
حکایت
عالمى معتبر را مناظره(239) افتاد با یکى از مَلاحده(240) - لَعَنهُمُا&ُ عَلى حِدّه(241) - و به حجّت(242) با او بر نیامد، سپر
بینداخت و برگشت. کسى گفتش: تو را با چندین فضل و ادب که دارى، با بىدینى حجّت بر نیامدى! گفت: علم
من قرآن است و حدیث و گفتار مشایخ; و او بدینها معتقد نیست و نمىشنود; مرا شنیدن کفر او به چه کار آید؟
آنکس که به قرآن و خبر زو نرهى(243)آن است جوابش که جوابش ندهى
اى عزیز;
اگر در بحث و گفتگو، سخن مخالف خود را بهتر یافتى، انصاف بده و قبول کن.
اى عزیز;
هر که با داناتر از خود بحث کند، تا بدانند که داناست، بدانند که نادان است.
اى عزیز;
متکلّم را تا کسى عیب نگیرد سخنش صلاح نپذیرد.
مشو غرّه(244) بر حسنِ گفتار خویشبه تحسین نادان و پندار(245) خویش
اى عزیز ;
از هم صحبت شدن با عوام ، کودکان و دیوانگان، تا مىتوانى دورى کن; که براى تو مفید فایده نیست.
حکایت
»جالینوس«(246) ابلهى را دید دست در گریبان دانشمندى زده و بىحرمتى همى کرد. گفت: اگر این نادان
نبودى، ک
بسیار عالی